اهمیت ندارد چ مینویسم و صرفا یکهو، اینجا نشسته ام و با ریتمِ موسیقی دکمه میفشارم و حقیقتا صحبت خاصی نیست. برای دفعات بسیار تحت عناوین مختلف اینجا گفته ام چیزها را. دیشب وقتِ خواب، پشتِ پلکهایم ساعتها با تو دعوا کردم. اگر نمیدانی چرا و تعجب میکنی همچنان، فکر میکنم بهتر است ندانی هیچوقت و از من هم نپرس چون شاید قسمتی از مشکل دقیقا همین است. به هر حال، سلام. پشت شیشه اتاقم برف میبارد و این پست از معیارهای من آنقدر دور هست ک توی خواب آلودگی نگذارمش. پشت شیشه اتاق حتا الان هم برف میبارد. مثلِ همین موقعها پارسال ک همینقدر تنها بودم با نبودنت، ک هستم حالا با این شبحِ بودنت. شکایتی نیست، از آن روزهایی ک این غم سنگین مینمود سالها گذشته است و این روزها میگذارم نفسم روی شیشه اتاق بخار کند تا وسعت دیدم از دست برود، ک نفهمم کسی نیست آن بیرون برای به انتظارش نشستن و امید داشتن. سپری میکنم زمستان را و لعنت به بهاری ک حامل اخبار دروغ است. اینجا برای هیچ، کسی به انتظار نمیشیند و اگر چه هنوز توی بخاری ـم آتش هست اما نه برای انتظاری ک به خود خوانی ـش. صرفا هوا سرد است. سالهاست ک اینطور است.
فرمان آباده باش فرمانده بازدید : 748
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 1:41